بزرگنمايي:
عصر کرد -
احمد متوسلیان فرمانده تیپ 27 محمد رسولالله جوانی 30 ساله با صورتی استخوانی، ریش پرپشت و بینی که پیدا بود بارها بر اثر ضربات بوکس شکسته و دوباره پیوند خورده فردی با صلابت و فوقالعاده مقرراتی بود. او کمی یکدنده و البته سر جای خودش بسیار عاطفی هم بود.
احمد متوسلیان متولد سال 1332 بود. دیپلمش را در رشته برق از یک هنرستان صنعتی گرفته بود.
همان وقتها بود که به صف مبارزه علیه رژیم شاه پیوست. دیپلمش را که گرفت برای انجام خدمت سربازی به تیپ زرهی شیراز اعزام شد. اما حتی در سربازی هم دست از مبارزه بر نداشت. دیپلم صنعتی داشت، برای همین خدمتش که تمام شد برای کار به یک شرکت صنعتی در خرم آباد رفت. اما کار اصلیاش کمک به انقلابیها بود.
نیمه اول دهه 50 سالهای مبارزه مخفیانه احمد در تهران و لرستان بود تا اینکه بالاخره شهریور ماه 57 شد و ساواک از ماجرا بو برد و احمد را در خرمآباد دستگیر کرد. احمد سه ماه زیر شکنجه ساواک بود تا بالاخره نزدیک پیروزی انقلاب در نتیجه یک اتفاق از زندان آزاد شد. بعد از پیروزی انقلاب به کمیته رفت و از اعضای فعال تأسیس سپاه تهران شد. اما هنوز چیزی از شروع فعالیتش نگذشته بود که گروهکهای ضد انقلاب کومله و دموکرات جنایاتشان را در کردستان شروع کردند.
فاصله بهار تا تابستان 60 دوره عوض شدن توازن جنگ و حملههای بیامان احمد و نیروهایش به ضد انقلاب و ارتش عراق بود. دورهای که تعدادی از شیرینترین پیروزیهای احمد و پاسدارهای سپاه مریوان در آن دوران به دست آمد. آن وقتها سپاه پاوه و مریوان را پاسدارهایی تشکیل میدادند که داوطلبانه از شهرهای دور و نزدیک برای جنگیدن در شرایط سخت و بیرحم کردستان به این منطقه آمده بودند و زیر نظر محمد بروجردی که فرماندهی کل منطقه به عهدهاش بود، میجنگیدند. فرمانده سپاه پاوه ابراهیمهمت بود و فرمانده سپاه مریوان احمد متوسلیان. گروهی از رزمندگان همدان به فرماندهی محمود شهبازی هم بودند که کنار رزمندههای داوطلب شهرهای دیگر زیر نظر احمد میجنگیدند.
همین موقع بود که کمکم زمزمه تیپ مستقلی از نیروهای احمد و همت بلند شد. قبل از تشکیل تیپ مهر ماه سال 1360 احمد همراه با ابراهیم همت و محمود شهبازی عازم سفر حج شدند. بعد از آن سفر احمد مسئولیت تیپ را قبول کرد. اما یک مشکل کوچک وجود داشت؛ احمد و نیروهایش در کردستان کاری کرده بودند که مردم بومی منطقه آنها را مثل بچههایشان دوستشان داشتند. از اینرو نه ترک کردستان راحت بود و نه انتخاب تعداد مشخصی پاسدار از بین پاسدارهای مستقر در کردستان. پاسدارها همه دوست داشتند همراه فرماندهشان حاج احمد به جنوب بروند. کار برای حاج احمد خیلی سخت شده بود. اما هرطور بود خودش و بقیه را راضی کرد همراه حدود 120 نفر از فرماندهان و نیروهای شاخصی که بهشان اعتماد کامل داشت به جنوب برود. نامگذاری تیپ همان روزها انجام شد؛ تیپ 27 محمد رسولالله.
کار بعدی حاج احمد و نیروهایش در جنوب انجام عملیات شناسایی بود. شناسایی برای انجام عملیات بعدی که قرار بود اسفند ماه انجام شود. حاج احمد و گروهش ماهها در محیط سرد و کوهستانی کردستان جنگیده بودند، برای همین به جنگ در جلگه گرم و سوزان خوزستان عادت نداشتند. اما با راهنماییهای حسن باقری فرمانده اطلاعات سپاه در منطقه جنوب کم کم به این شیوه از شناسایی و رزم هم خو گرفتند و به گروهی تبدیل شدند که از عهده جنگ در هر شرایطی چه در مناطق کوهستانی و سردسیر و چه دشتهای صاف مناطق گرمسیر بخوبی بر میآمدند.
فروردین سال 61 بالاخره عملیات فتح المبین انجام شد. حملهای در منطقه دشت عباس که هدفش آزاد کردن بخش بزرگی از خاک ایران بود. جایی که عراق همان ابتدای جنگ اشغالش کرده بود. در این عملیات تیپ 27 محمد رسولالله با فرماندهی احمد متوسلیان حضور داشتند.
عملیات فتح المبین اولین عملیات در جنوب بود که احمد و نیروهایش در آن شرکت میکردند. اما با این حال آنها در این عملیات به قدری خوب جنگیدند که زبانزد همه شدند. هرچه بود با انجام عملیات فتحالمبین و پیروزی در آن تیپهای شرکت کننده در عملیات بلافاصله مشغول انجام عملیات شناسایی برای نبرد بعدی شدند. عملیاتی که قرار بود برای آزادی خرمشهر انجام شود. یکی از مهمترین بخشهای این عملیات انجام دقیق عملیات شناسایی بود. طرح عملیات طرح فوقالعاده حساسی بود که موفقیت آن مدیون یک عملیات شناسایی دقیق و اطمینان پیدا کردن از امکان رسیدن رزمندهها قبل از اذان صبح روز اول عملیات به پشت جاده اهواز- خرمشهر بود.
در آن چند روز احمد داغ فراق خیلیها را کشید. داغ شهادت تعدادی از نزدیکترین دوستانش که مدتها در جبهه کردستان کنار هم جنگیده بودند. در سختترین لحظات این عملیات حاج احمد و نیروهایش در مقابل دشمن مقاومت کردند. آنقدر که احمد فرمانده تیپ خودش هم در پایان مرحله سوم عملیات بیت المقدس مجروح شد.
بعد از عملیات بیتالمقدس حاج احمد باز هم تیمی را مستقر و سردار سعید قاسمی را بهعنوان مسئول اطلاعات میگذارد تا در شلمچه مستقر شوند. حاج احمد دستور میدهد شناسایی را شروع کنند که بعد از استراحت چند روزهاش که از تهران برگشت عملیاتی که از قبل طراحی اش را پیشبینی کرده بودند، ادامه دهند. اما هنوز چند روزی از عملیات شناسایی نگذشته بود که خبر جدیدی رسید. ارتش رژیم صهیونیستی به جنوب لبنان و سوریه حمله کرده بود و فرماندهان میگفتند آنها باید هرچه سریعتر برای شرکت در جنگ علیه اسرائیل به لبنان بروند.
وقتی به حاج احمد گفتند از او میخواهند که به لبنان برود و با اسرائیلیها بجنگد، انگار که دنیایی را به او دادند. او میگفت:«این آرزوی من است.» بنابراین دستورات لازم را به او دادند و بالاخره در روز بیست و یکم خرداد 1361 قوای محمد رسولالله سوار بر هواپیما عازم سوریه و پادگانی در دمشق شدند.
روزی که آنها به سوریه رفتند 18 روز بیشتر از آزادی خرمشهر نگذشته بود. فقط 4 روز بود که ارتش رژیم صهیونیستی حمله همه جانبه را در لبنان شروع کرده بودند و حالا رزمندگانی که تا دو هفته پیش در جنوب ایران برای آزادی خرمشهر میجنگیدند برای جنگ با اسرائیل به 2 هزار کیلومتر آن طرفتر از مرزهای ایران رفته بودند. آنها قوای محمد رسولالله بودند؛ تلفیقی از بهترین نیروهای دو تیپ محمد رسولالله از سپاه و 58 زرهی ذوالفقار از ارتش. جبهه نبرد با اسرائیل از هر طرف که نگاه میکردی کوهستانی بود؛ چه در جنوب لبنان و چه در دره بقاع در شرق آن. هر 10 لشکر اسرائیل هم زرهی بودند، اسرائیل لشکر پیاده نداشت. برای همین چنین لشکرهایی میتوانستند بهترین هدف برای رزمندگان پیاده ایران باشند که ماهها در محیط کوهستانی و صعب العبور مریوان، پاوه و کردستان جنگ چریکی با ضد انقلاب را تجربه کرده بودند و بیجهت نبود که متوسلیان به پیروزی اش در این جنگ امیدوار بود.
20 روزی که از حضور آنها در سوریه گذشت
امام پیام دادند: «راه قدس از کربلا میگذرد.» ایشان گفته بودند غفلت از جبهههای جنگ ایران فریب دشمن بوده و نیروهای اعزامی باید هرچه سریعتر یعنی قبل از آنکه خونی از دماغ کسی ریخته شود به ایران برگردند.
روز چهاردهم تیرماه 1361 درست موقعی که نیروهای اعزامی از ایران سرگرم آماده شدن برای برگشتن به ایران بودند، خبر رسید نظامیان فالانژ و ارتش اسرائیل سفارت ایران در بیروت را محاصره کردند.
مسیر طبیعی بیروت بهدلیل پیشروی ارتش اسرائیل بسته بود. بنابراین آنها ناچار شدند بیروت را دور بزنند و از شمال لبنان به پایتخت نزدیک شوند. خبر نداشتند که شمال بیروت در تصرف نیروهای فالانژ به رهبری سمیر جعجع است. فالانژها در 20 کیلومتری شمال بیروت در جاده ساحلی یک پست ایست بازرسی درست کرده بودند که در آن رفت و آمدهای بیروت را کنترل میکردند. با رسیدن بنز سفارت به ایست بازرسی نیروهای فالانژ سرنشینان ماشین را به زور پیاده کردند و بعد با راهنمایی یکی از افسران فالانژ به نقطهای نامعلوم برده شدند و تا سالها هیچ خبر موثقی از سرنوشت این چهار نفر در دست نبود تا اینکه سال گذشته پس از 38 سال از واقعه تلخ ربوده شدن چهار دیپلمات ایرانی، خبر آوردند که فاتح راستین خونین شهر، حاج احمد متوسلیان و سه همرزم او «سیدمحسن موسوی»، «تقی رستگار مقدم» و «کاظم اخوان» پس از ربوده شدن و سپری کردن ایام کوتاهی در اسارت نیروهای مزدور شبه نظامی فالانژ وابسته به رژیم صهیونیستی، در ساحل مدیترانه تیرباران شدهاند و محل دفن ایشان هم مشخص است.
این خبر، یا واقعیت دارد و یا صرفاً یک ادعاست! هر چه که هست سالهای سال، استادان، محققین، مستندسازان، نویسندگان و پژوهشگران توانا و بنام وادی ادبیات پایداری این دیار، بر مبنای اسناد و شواهد و قرائن متقن و شهادت شاهدان زنده و حاضر در اسارتگاه و محل تیرباران و دفن این چهار ایرانی مظلوم، گواهی میدهند که حاج احمد متوسلیان و همراهانش به شهادت رسیدهاند و پیکرشان نیز در نقطهای مشخص در زیر خرواری از خاک و بتن قرار گرفته و تا امروز مدفون مانده است.